دست نوشته های یه دبیرستانی :)

چیزی واسه گفتن ندارم ولی می نویسم ...

دست نوشته های یه دبیرستانی :)

چیزی واسه گفتن ندارم ولی می نویسم ...

we know nothing about us

جمعه, ۶ مرداد ۱۴۰۲، ۰۲:۳۲ ب.ظ

i can remember it
yeah, it was fall
all these things started from then
at that time i had big dreams, i mean i still have but world was more beautiful and things were more achievable
days gone and gone, for the worst and the best
many things have happened in all these years and there are more to come
we do not know any thing about the future; we never had
all we know is about past, and we are that much involved about our past that we can not understand what is happening right now the way we have to

4 years seem nothing compared to the age of a normal human being, but many things can happen in this little time that can affect the whole life of a person
i lost some of my friends
my parents got divorced
i graduated from high school and went to university
i don't know what are my besties at elementary school doing right now
things mostly changed for the worse and all i can do is to watch how fate controls my life

life is very complicated and also straight forward at the same time
sometimes you think you know what is happening and you have complete control on everything, and sometimes there are things that you can't take any action againts them

  • عارف شمس

تابستون - قسمت ۲ (یکسال بعد)

شنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۸، ۰۳:۱۰ ب.ظ

یادش بخیر تقریبا سال پیش به این موقع ها بود که یه پست منتشر کردم در این رابطه که چیزی از تابستون نمونده و رفقا با یه برنامه ریزی خوب از وقتتون استفاده کنید 

اما خوب حقیقتا خودم خیلی کار خاصی نکردم... [نه بزار نامرد نباشیم یه کاری کردم] 

حالا شاید بپرسید اون یه کار چی بوده 

یادم میاد ۲۵ شهریور بود که مسابقات بسکتبال ۳ نفره بود ، تو اون مسابقات تیم ما قهرمان شد و منم خودم تو بخش پرتاب پنالتی اول شدم 

کلی ذوق داشتم و اصلا تو پوست خودم نمی گنجیدم 

گفتم چیکار که کنم که به خودم یه پاداش داده باشم 

گفتم میرم یه دونه نوشابه میخورم آخه تا اون روز چند ماهی بود که اصلا لب به نوشابه نزده بودم 

بعد رفتم سر راهم دم یه مغازه و یه نوشابه گرفتم اما با اون یارو که اونجا کار میکرد سر قیمت دعوام شد آخه اون موقع تازه اول گرونی ها بود و من اصلا تو کَتَم نمیرفت که بخوام گرون تر از قیمت روی شیشه بپردازم 

خلاصه با طرف دعوام شد و با هم گلاویز شدیم و منم که تو کف قهرمانی اینت بودم و خیلی خوشحال بودم گفتم باشه بزار برا اولین بار دعوا کنیم 

اما در آخر این من بودم که انگشتم در رفت و تا دو ماه دیتم تو گچ بود و ۲ بار رفتم اتاق عمل 

بله اینم دستاورد تابستون پارسال 

خب اصلا رشته کلام از دستم در رفت 

آها میخواستم درمورد امسال حرف بزنم 

الان رفتم به لیست مطالبی که تا حالا گذاشتم یه نگاهی انداختم و دیدم اولین مطلبی که منتشر کردم مال موقعی که کلاس نهم بودم ...

دیدم واقعا چقد زود زمان گذشته و من هرروزم رو با حسرت نداشته هام سپری کردم 

چه روزایی که از خیلی ها بهتر بودم ولی صرفا به خاطر اینکه قضاوت نادرستی داشتم داشته هام رو نادیده گرفتم 

حیف ! 

به قول علی عظیمی حیف از این روزا که به ... زدم :)

اما اشکالی نداره :) من هنوزم با یه لبخند خسته خودم رو سر پا نگه میدارم 

خیلی جالبه من هروقت که واسه خودم درددل میکنم و توی دفترم مینویسم تهش به این ختم میشه که طوری نیست گذشته ها گذشته دوباره تلاش کن 

و جالب تر اینکه بعدش تلاش نمیکنم 😂

  • عارف شمس

همینجوری :)

يكشنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۸، ۰۴:۱۶ ب.ظ

سلام رفقا :)

هنوز کسی اینجا هست؟

خنده

آخه ۵ ماه بود اصلا نیومده بودم 

تصمیم گرفتم بلاگ رو حذفش کنم 

اگه کسی اعلام حضور کنه تو کامنتا حذف نمیکنم وبلاگ رو 

حتی اگه یه نفرم باشه بازم فعالیتم رو با همین بلاگ ادامه میدم 

کسی هست ...

؟!

اینم یه اهنگ باحال دانلود کنید کیف کنید 

دریافت

راستی اینم خودمم 

البته به علت اینکه نمیخوام قیافه جذابم رو ببینید با اموجی پشوندمش ولی عکس خیلی باحالیه 

راستش این عکس رو تو راه ایذه گرفتم خیلی سر سبز و خوشگل بود :)

  • عارف شمس